-
رفتن
جمعه 24 آبان 1392 23:59
میروی با رفتنت قلب مرا خون میکنی درخوشی ها میروی حالم دگرگون می کنی میکنی نابود من را ، شادی ها را میبری اشک جاری میکنی و خنده ها را میبری میروی باشد برو قلب مرا با خود ببر میکشی باشد بکش روح مرا باخود ببر رفتی و با رفتنت آتش به جان من زدی ناله از حنجر زدم خنجر به این حنجر زدی
-
پس از مرگ بلبل
جمعه 24 آبان 1392 02:05
نفس می زند موج ... *** نفس می زند موج، ساحل نمی گیردش دست، پس می زند موج . فغانی به فریادرس می زند موج ! من آن رانده مانده بی شکیبم، که راهم به فریادرس بسته، دست فغانم شکسته، زمین زیر پایم تهی می کند جای، زمان در کنارم عبث می زند موج ! نه درمن غزل می زند بال، نه در دل هوس می زند موج ! *** رها کن، رها کن، که این شعله...
-
گرگ
جمعه 24 آبان 1392 02:03
گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى گرگ خویش اى بسا زور آفرین مردِ دلیر مانده در چنگال گرگ خود اسیر هرکه گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته مىشود...
-
گفتم : که روی ماهت ، از من چرا نهان است
جمعه 24 آبان 1392 01:55
گفتم : که روی ماهت ، از من چرا نهان است ... گفتا : تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است ! ... گفتم : که از که پرسم ، جانانشان کویت ... گفتا : نشان چه پرسی ، آن کوی بی نشان است ! ... گفتم : مراغم تو ، خوشتر زشادمانی ... گفتا : که در ره ما ، غم نیز شادمان است ! ... گفتم که سوخت جانم ، از آتش نهانم ... گفت آنکه سوخت او را ،...
-
مرداب اشک
جمعه 24 آبان 1392 01:53
مشکن به سنگ هجران مینای دل نگارا زنهار با دل من یکبار کن مدارا چشمان بی فروغم مرداب اشک گشته با پرتو نگاهی گلشن کن آشکارا چشمم میان خوبان هر بار جستجو کرد زان خیل ما هرویان مشتاق شد شما را چون زلف مشک بویت لرزید بید مجنون لرزاند بید را باد زلف تو قلب ما را چشمت به تیر مژگان با ما به جنگ آمد از بهر پایداری دل را نبود...
-
ای شب از رویای تو رنگین شده
جمعه 24 آبان 1392 01:50
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر تو هم سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک ای طپش های تن سوزان من آتشی در سایه مژگان من ای مرا با شور شعر آمیخته این همه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به آتش سوختی ای دو...
-
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
جمعه 24 آبان 1392 01:48
صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای - جنگل را بیابان میکنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت...
-
عاشقم بر خط زیبا عاشقم بر شعر ناب
جمعه 24 آبان 1392 01:44
عاشقم بر خط زیبا عاشقم بر شعر ناب آنچه می بخشد مرا شور و شکوه و التهاب بر طبیعت بر خدا بر روشنی بر دوستی عاشقم بر سبزه و گل عاشقم بر آفتاب عاشقم بر آنچه ایزد آفرید و هدیه کرد کوه ، آتش ، ابر، تندر، آسمان ، دریا ، سراب دوست دارم زندگی را دوست دارم عشق را آنچه می ماند به جا و نیست نقش یک حباب دوست دارم رویش و بالیدن و...
-
عاشقی درد است ودرمان نیز هم
جمعه 24 آبان 1392 01:37
عاشقی درد است ودرمان نیز هم مشکل است این عشق وآسان نیزهم جان فدا باید به این دلدادگی دل که دادی میرود جان نیز هم دامن از خار تعلق باز چین باز گردی گل به دامان نیزهم در نمازم قبله،گاهی پشت وروست کافر عشقم،مسلمان نیزهم عشق گفت از کفرو دین خواهی کدام گفتمش این خواهم وآن نیز هم بی سروسامان شوی در پای عشق تا سرت بخشند...
-
باز رقصِ تازه ی زنجیرها
جمعه 24 آبان 1392 01:21
باز هم موج ِ شکار شیرها بار ِ دیگر شیوه ی تجذیرها زخمهای کهنه , بر جا مانده اند باز رقص ِ تازه ی شمشیرها همچنان اندیشه تاوان می دهد در میان سلطه ی زنجیرها دامهای تازه ایی کسترده اند باز هم با شیوه ی تزویرها ای عجب , یک بار دیگر داده اند کارها را دست ِ بی تدبیرها عُقده را اینگونه خالی میکنند از ذلالت روی بی تقصیرها...
-
من از رفتن می ترسم
جمعه 24 آبان 1392 01:16
احساس می کنم زود عادت می کنم و گاهی به اشتباه اسم آنرا دوست داشتن می گذارم. خدایا... می ترسم از اینکه به گناه کاری که نفسم آنرا صحیح می خواند و دلم از آن می ترسد و عقلم به آن شک دارد، در آتش بی مهری ات بسوزم. خدایا... می دانم تمام لحظه هایم با توست. می دانم تنها تویی که مرا فراموش نمی کنی. می دانم که اگر بارها فراموشت...
-
دریا
جمعه 24 آبان 1392 01:06
آهی کشید غمزده پیری سپید موی افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه در لا به لای موی چو کافور خویش دید یک تار مو سیاه! در دیگاه مضطربش اشک حلقه زد در خاطرات تیره و تاریک خود دوید سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود یک تار مو سپید! در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش دستی به موی خویش فرو برد و گفت "وای!" اشکی به روی آینه...
-
گل خشکیده
جمعه 24 آبان 1392 01:03
بر نگه سرد من به گرمی خورشید می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را شبنم جان مرا نه تاب نگاهت جز گل خشکیده ای و برق نگاهی از تو در این گوشه یادگار ندارم زان شب غمگین که از کنار تو رفتم یک نفس از دست غم قرار ندارم ای گل زیبا، بهای هستی من بود گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم گوشه ی تنها، چه اشک ها...
-
بوی یار
سهشنبه 21 آبان 1392 16:36
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی میر ماهست و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سروست و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی آفرین و مدح سود آید همی گر...
-
کجا رفتی
سهشنبه 21 آبان 1392 16:34
ای سـاکـن جــــــان مـن آخر به کجا رفتی در خـانـه نـهان گشتی یا سوی هوا رفتی چون عهـد دلـم دیـدی از عهـد بـگـردیـدی چون مرغ بپریدی ای دوسـت کــجـا رفتی در روح نظر کردی چون روح سـفـر کــردی از خـلـق حـذر کردی وز خلق جـدا رفــتـی رفـتـی تـو بـدین زودی تـو بـاد صـبــا بودی مـانـنـده بـوی گـل بـا بـاد صـــبــا رفـتـــی نی...
-
مرغ پریده
سهشنبه 21 آبان 1392 15:06
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد اگر از کسی رسیده...
-
حافظ
سهشنبه 21 آبان 1392 14:59
ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم خوش برانیم جهان در نظر راهروان فکر اسـب سیه و زین...
-
دفتر عشـــق که بسته شـد
سهشنبه 21 آبان 1392 14:49
دفتر عشـــق که بسته شـد دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود بد جوری تو کارتو...
-
بی خبر
سهشنبه 21 آبان 1392 14:47
بی خبر از حال خود خفتن چه سود؟ بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟ زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید، ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟ زنده را در زندگی قدرش بدان، ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟ گر نکردی یاد من تا زنده ام، سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
-
یاد تو
سهشنبه 21 آبان 1392 10:52
چه در دل من/ چه در سر تو/ من از تو رسیدم /به باور تو تو بودی و من/به گریه نشستم/ برابر تو/ به خاطر تو/ به گریه نشستم/ بگو چکنم با تو /شوری در جان /بی تو /جانی ویران /از این زخم پنهان /می میرم نامت/ در من باران/ یادت/ در دل طوفان/ با تو/ امشب پایان میگیرم نه بی تو سکوت/ نه بی تو سخن /به یاد تو بودم /به یاد تو من ببین...
-
وادی عشقـــــــــــ
سهشنبه 21 آبان 1392 10:50
خیال کردم توهم درد آشنایی به دل گفتم توهم همرنگ مایی خیال کردم توهم دروادی عشق اسیر حسرت و رنج وبلایی ندونستم تو بی مهرو وفایی نفهمیدم گرفتار هوایی ندونستم پس دیدار شیرین نهفته چهره تلخ جدایی تو که گفتی دلت عاشق ترین دلت عاشق ترین قلب زمین همیشه مهربونه با دل من برای قلب تنهام همنشینه چرا پس به تیغ بی وفایی شده...
-
زندگیــــــــــ
سهشنبه 21 آبان 1392 10:48
من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز که انعطاف تو ،یکسان نشسته در هر چیز تفاهمی است – میان ومن و تو و گل سرخ رفاقتی است – میان تو و من و پاییز به فصل فصل تو معتادم، ای مخدر من ! به جوی تشنه ی رگهای من ، بریز بریز نه آب و خاک – که آتش ، که باد- می داند چه صادقانه تو با من نشسته ای، من نیز اسیر سحر کلام تو ام ، بگو: بنشین...
-
تاب بنفشه
سهشنبه 21 آبان 1392 01:31
تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو پرده ی غنچه می دِرد خنده ی دلگشای تو ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی می کشم از برای تو دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار گوشه ی تاج سلطنت می شکند گدای تو خرقه ی زهد و جام می گر چه نه در خور...
-
باد صبا
سهشنبه 21 آبان 1392 01:24
ای باد صبا کن گذری طرف چمن را از چهره گل دور نما رنج و محن را هر جا که گل و لاله افسرده بینی گویش خبر این دل افسرده من را بی مهریش انقدر مرا در تعب افکند کا ورد به در از سر من یاد وطن را لیکن چو رسیدی به برش گوی سلامش بوس از طرفم عارض ان غنچه دهن را با او بگو،از خون جگر در غم عشقت لبریز نموده است همه تشت و لگن را شاید...
-
ساقیـــــــــــــــــــــــــ
سهشنبه 21 آبان 1392 01:22
بده ساقی می نابی که سازد بیخود از خویشم که تا در عالم مستی کمی با خود بیندیشم تو هم مطرب بزن چنگی ببرغم از دل زارم بهم سازید و بیرونم کشید از بحر تشویشم مرا خوش لحظه ای باشد که دور از این هیاهوها ببینم در تضرع در حضور خواجه خویشم چه خواهم کرد اگر یار من از من چهره بر گیرد نمک در کنج تنهایی بپاشد بر دل ریشم خوشم از...
-
گل و بلبل
سهشنبه 21 آبان 1392 01:17
صبحگاهی بلبلی در گلستان فریاد کرد گفت آخر عشق گل با من عجب بیداد کرد غنچه گشت و پرکشید عاقبت رفت از کفم زیست فروردین و رحلت نیمه خرداد کرد برگ گل گفتا مباش ای بلبل مسکین غمین پژمرد هرکس که جا در این خراب اباد کرد داستان ها من شنیدم از زبان باغبان گفت ویران گشت معمار هرکجا آباد کرد ناخدای دهر کشتی هرکجا خواهد برد کی...
-
قصه درد
سهشنبه 21 آبان 1392 01:12
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم شرمم از آینه ی روی تو می آید اگر نه آتش آه به دل هست نگویی که فسردم تو چو پروانه ام آتش بزن ای شمع و بسوزان من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم می برندت دگران دست به دست ای گل...
-
شعر گل و بلبلــــــ
سهشنبه 21 آبان 1392 01:07
در گلستانی هنگام خزان ، رهگذر بود یکی تازه جوان صورتش زیبا ، قامتش موزون ، چهره اش غم زده از سوز درون دیدگان دوخته بر جنگل و کوه دلش افسرده ز فرط اندوه با چمن درد دل آغاز نمود این چنین لب به سخن باز نمود گفت: آن دلبر بی مهر و وفا دوش می گفت به جمع رفقا در فلان جشن به دامان چمن ، هر که خواهد که برقصد با من از برایم شده...
-
غمی نیست
سهشنبه 21 آبان 1392 01:05
همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی نیست کار بزرگ خویش را کوچک مپندار از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت «انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست در فکر فتح قله قافم که آنجاست جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
-
زلف جانان
سهشنبه 21 آبان 1392 01:03
حدیث زلف جانان بس دراز است چه میپرسی از آن کان جای راز است مپرس از من حدیث زلف پرچین نجنبانید زنجیر مجانین